بسم الله
کوچه ها ...
کوچه هایی که انگار تب دارند
یا منم که تب دارم ؟!
تب عشق است یا ...
کوچه هایی سرشار از شلوغی رنگ ها ...
میان همهمه ی اینبوم ِ نقاشی که کدام رنگ بهتر است
با یک رنگی چادرم ، قدم می زنم ...
صاف
سیاه ِ سیاه
ولی
زلال ...
نگاه دوخته شده به زمین حکایت می کند دل ِگرفته را...
دست هایی که چادر را گرفته اند هر لحظه محکم تر مشت می شوند ...
قدم های تند ...
دلی که هوایش ابری و آسمان چشمی که نم نم می بارد ...
صدای مردم ِ هفت رنگ ، مدام در سر می پیچد ، در دل غوغا کرده و می شکنند !
حواسمان هست ؟!
چه چیز می شکند ؟!
ــ آی ! کلاغ سیا !
ــ اللهم صل علی محمد و آل محمد !
ــ نگاش کنین دهاتیو ! . . .
گام های بلند و راه رفتن ِ تند و تند تر . . .
برای فرار از چه ؟!
یک لحظه ناخود آگاه در ذهن عبور می کند : کاش چادری نبودم ...!
تبلیغات ویژه همسنگران