به مادر قول داده بود بر می گردد … چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخند تلخی زد و گفت : بچه م سرش می رفت ولی قولش نمی رفت …
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
ختم صلوات به نیت سلامتي و تعجیل درظهور آقا امام زمان (عج) | 217 | 6766 | sarbandhay |
...::: انتخاب اجباری :::... | 183 | 6852 | baran |
خواستم بگم؟ | 61 | 4464 | msn |
بیست سوالی هر کی دوس داره جواب بده | 16 | 1137 | baran |
هندی ها و قدرت تخیل فوق العاده شان در فیلم سازی | 1 | 752 | msn |
کارتـــــــــــــــــــــــــون/زلـــزلـــه آذربـــایـــجـــان | 2 | 950 | msn |
آهنگ جدید و بسیار زیبای محمد اصفهانی به نام بوسیدن روی ماه با 2 کیفیت | 4 | 870 | msn |
عکس هایی از خودروهای لوکس در ایران | 1 | 734 | msn |
همزمان با ایام فاطمیه (س) پیکر شهید «بهروز صبوری» پس از گذشت 31 سال از شهادتش در امامزاده حسن واقع در منطقه 17 تهران به خاک سپرده شد. پیکر شهید «بهروز صبوری» در روز 27 اردیبهشتماه سال 1389 در منطقه سومار کاوش و به عنوان شهید گمنام در دانشگاه خلیج فارس بوشهر به خاک سپرده شد. با تلاش پزشکان و محققان در حوزه ژنتیک روز هشتم اسفندماه امسال هویت این شهید شناسایی شد و امروز در ورودی صحن امامزاده حسن در جوار پنج شهید گمنام آرمید.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
مقام معظم رهبری: پیکر مطهر و معظم شهیدان هر جا آرام گیرد یاد مبارک و آرامبخش و بهجتانگیز خود را در فضا میپراکند و صفا و معنویت میآفریند.
مجلس یادبود شهید بهروز صبوری ، پس از 31 سال گمنامی ؛ روز دوشنبه نوزدهم اسفند ماه 1392 ساعت 15 الی 16.30 در صحن آستان مقدس امام زاده حسن تهران برگزار می گردد. بدین وسیله از تمامی هموطنان عزیز و ملت شهیدپرور ایران علی الخصوص شهر تهران دعوت می شود تا در این مجلس یادبود و بزرگداشت که با حضور مادر این شهید بزرگوار برگزار خواهد شد ، حضور به هم رسانند.
آدرس دقیق آستان مقدس امام زاده حسن امیری علیه السلام: تهران ، منطقه 17 ، خیابان قزوین ، خیابان امین الملک ، آستان مقدس امام زاده حسن.
ستاد بزرگداشت شهید بهروز صبوری -
گاه و بیگاه خبر از تدفین شهدای گمنام در گوشه و کنار این شهر به گوش میرسد و پای ثابت همه این مراسم ، مادران ، پدران ، خواهران و برادران شهدای مفقودالاثر شدهای هستند که با خود میگویند شاید عزیز آنهاست که روی دست مردم تشییع میشود. آخرین نمونه از این شهدا، «بهروز صبوری» است؛ کسی که همین یکی دو روز قبل، انتظار مادرش به پایان رسید و بعد گذشت قریب به سی و یک سال، مشخص شد که پیکرش کجاست.
پلان یکم
مادر شهید «بهروز صبوری» در مراسم تقدیر از عوامل فیلم «شیار 143» گفته بود: آرزوی من این است که بعد از این همه سال تنها یک بند انگشت از فرزندم برای من بیاورید. نهایتاً تحقیقات در این زمینه مشخص کرد که پیکر مطهر شهید بهروز صبوری در جریان به خاک سپاری جمعی از شهدای گمنام در دانشگاه خلیجفارس بوشهر در اردیبهشت ماه سال 1389 به خاک سپرده شده است. پس از نمونهگیری از خون مادر شهید و دیگر اعضای خانواده وی و تطابق با نمونه DNA اخذ شده از استخوانهای شهدای گمنام که در یک بانک نگهداری میشود، نتیجه آزمایشات بدین گونه اعلام شده است که تمامی اطلاعات با پیکر شهیدی که در دانشگاه خلیجفارس بوشهر در سال 1389 به خاک سپرده شده است، تطابق دارد.
پلان دوم
مادر شهید بهروز صبوری پس از پیدا شدن جسد فرزند شهیدش گفت: فردا عازم مشهدم و پس از آن چهارشنبه برای دیدن پسر شهیدم به بوشهر خواهم رفت. وی ادامه داد: حالا می توانم برای پسرم عروسی بگیریم و همه در این جشن دعوت هستید. مادر شهید به فرزند خود به مشهد مقدس اشاره کرد و گفت: فردا برای پابوسی امام رضاعلیهالسلام به مشهد می روم و روز چهارشنبه به بوشهر برای دیدار مجدد فرزندم پس از 31 سال خواهم رفت.
پلان سوم
رضا آب شیرینی، مسئول ناحیه بسیج دانشجویی استان بوشهر در گفت و گو با خبرنگار فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» از همزمانی افتتاحیه اردوهای راهیان نور این استان و حضور مادر شهید صبوری در این استان و اولین ملاقات وی با فرزندش خبر داد. وی در خصوص اردوهای راهیان نور گفت: در ماه اسفند، اولین کاروانی که راهی اردوهای راهیان نور خواهد شد، واحد خوهران بسیج دانشگاه خلیج فارس به تعداد 170 نفر است. این کاروان، از مسیر دوکوهه وارد می شوند. یک شب را در این منطقه به حضور خواهند داشت و سپس از مناطق عملیاتی فتح المبین، فکر، دهلاویه، هویزه، طلاییه، شلمچه و شهدای گمنام شرق کارون بازدید می کنند.
پلان چهارم
بازگشت پیکر مطهر شهید «بهروز صبوری» و مشخص شدن محل دفن وی، از آن دسته اخباری است که مخاطبان را هم شاد میکند و هم کنجکاو. شادمانی به این دلیل که قصه هجرانی 30 ساله، بالاخره بهسر رسیده است و کنجکاوی از این جهت که دانستن نشانی محل دقیق و خبردار شدن از چگونگی و جزئیات تدفین این شهید بهعنوان شهید گمنام، میتواند بسیار جالب باشد. پیکر این شهید بههمراه دو شهید دیگر هشت سال دفاع مقدس، همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها روز دوشنبه 27/2/89 پس از تشییع بر روی دستان مردم بوشهر و دانشجویان دانشگاه خلیج فارس به خاک سپرده شد.این مراسم شکوهمند با حضور نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه بوشهر، استاندار، فرماندهان نظامی و انتظامی و مسئولان استان از میدان رفاه تا دانشگاه خلیج فارس برگزار شد.
چشم هایش خیره به عکس بابا روی طاقچه اتاق بود. بغض راه گلویش را بسته بود. اشک در دریاچه چشم هایش حلقه زده بود. با سن کم فهمیده بود میراث بابا را پلمپ کرده اند. میراثی که بابا بخاطرش جان داد. مادر صدا زد بیا به مشق شبت نمره بدم. مادر دفتر مشقش را گرفت و شروع کرد به خواندن :
آن مرد داس دارد آن مرد با داس آمد بابا غنی سازی داد بابا جان داد....
مادر آرام با گوشه روسری، اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت نمره ات می شود بیست. گفت نه مادر بیست نه. مادر گفت چرا عزیزم؟
گفت بابا هم نمره اش بیست (غنی سازی 20درصد) شده بود که جان داد. به من 5 (غنی سازی 5 درصد) بده مادر. بیست بابایم را بردند... می ترسم دفتر من راهم پلمپ کنند.
شهید سید محمد علی جهان آرا:
بچه ها!اگر شهر سقوط کرد آن را دوباره فتح خواهیم کرد.
مواظب باشید که ایمانتان سقوط نکند!
شادی روح شهیدان جهان آرا و مادر شهیدان صلوات
شما چند نفرید ؟
مادر سرشو پایین میندازه و سکوت میکنه،
بعد میگه:
میشه خونه ما بمونه برای فردا ؟
چرا مادر ؟
آخه شاید فردا از پسرم خبری برسه . . .
به مادرقول داده بود حتما برمی گرده ،
وقتی مادر تن بی سر فرزندش را دید
لبخند تلخی زد و گفت :
"پسرم سرش میرفت قولش نمیرفت."
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن...
حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست!
اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه...
با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...»
فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و...
بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد...
منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت:
«خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم.. سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..امام(ره) گریه اش گرفته بود..
فوری عکسها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم...
به مناسبت میلاد مادر شهیدان حضرت زهرای اطهر(س) و روز مادر
مادر شهید مفقودالاثر «حمیدرضا مهرایی» میگوید: تولد حضرت زهرا(س) حمیدرضا با پول
توجیبیاش برای من پارچه چادری خرید؛ چادر را سر کردم و پاره شده اما آن را هنوز
هم یادگاری نگه داشتهام.
كلاس دوم راهنمايى كه بود، مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند و احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد. صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه احمد انجام مى داد، موافق بودم. يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد. پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟ مى گفت:اين عكس ها ذهن جوانان را خراب مى كند.
به نقل از مادر شهید
مادرم زمانی که خبرشهــادتم را شنیدی گریه نکن!
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن!
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن!
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را!
وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.
شهید جعفری رو میگم
سی و چند سال قبل توی گیر و دار جنگ خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دید
می گفت: خواب بی بی رو دیدم و می خوام گمنام بمانم و جنازه ام بر نگرده
همینطورم شد
توی عملیات فتح المبین مفقود شد و بعد از سی و چند سال هنوز جنازه اش برنگشته....
.... یکی دو سال قبل خانواده اش به همراه مادر شهید اومدند راهیان نور
به منطقه فتح المبین که رسیدند ، به مادر شهید نگفتند اینجا محل مفقود شدن پسرته
توی یادمان هم نبردنش و بهش گفتن: کنار اتوبوس بشین تا ما برگردیم
لحظاتی بعد مادر شهید به یکی از خادمین میگه:
پسرم! اینجا کجاست؟ چرا اینجا بوی بچه ی منو میده؟
خادم میگه: اینجا فتح المبینه مادر!
مادر شهید میگه: میشه کمکم کنی بریم توی یادمان؟
خادم کمکش می کنه و مادر آروم و لرزان میره توی یادمان
اونایی که فتح المبین رفتند می دونن یادمانش شیارهای باریکی برای عبور داره
مادر شهید وسط شیار نشست و با دستاش شروع کرد به خراش انداختن روی زمین
چند
تا جوون که پشت سر مادر شهید بودن و راه عبورشون بسته شده بود ، شروع
کردند به اعتراض که پاشو میخواین رد بشیم ... اینجا مگه جای نشستنه و ...
یهو مادر شهید بلند شد و با چشای پر از اشک رو به جمعیت گفت:
آی
مردم! شما اگه موبایل تون رو گم کنین در به در دنبالش می گردین ، اگه پول و
طلاتون رو گم کنین کلی غصه می خورین ... من سی و چند ساله پاره ی تنم رو
اینجا گم کردم .... میوه ی دل من همینجاست و هنوز برنگشته ...
دل جمعیت اتیش گرفت... کربلائی شد ... جاتون خالی
هر وقت از سرڪار میومد یہ راست میرفت توے اتاقش.
دراز میـــڪشید روے پتو
از این پهــلو بہ اون پهــــلو. هرڪار میکرد آروم نمیشد
گریه میــڪرد از بـــس درد داشت
میرفتم ڪنارش میگفتم:مادر بذار تا پهـلوت رو بمالم
شــاید دردش اروم بگیره
میگفت :
【 نه مـــادرجان این درد ارث مـــادرم حضرت زهــــــــــراست.】
بذارین با همین درد آرامـــش برسم
راوے: مادر شهید
منبع: ڪتاب برخوشه خاطرات، نوشته ابراهیم رستمے، ص30
پيكر سردار شهيد ابوالحسن محمدزاده
مادرشهيدان محمدزاده در كنار پيكر شهيد ابوالحسن محمدزاده
چه برسد به تو که سیمرغی بودی.
همه به من میگویند خوش به حالت که شهید داده ای؛
اما من میترسم از این بار امانتی که برایم گذاشته ای.
من دلهره دارم از این میراث گرانبهایی که زانوانم را به لرزه انداخته است.
کمکم کن تا فراموش نکنم که تو برای چه خون داده ای!
کمکم کن تا فراموش نکنم که شهید داده ام!
خدا کند که یادمان نرود شهیدان چه کبوتران عزیزی بودند!
مادر شهیدی می گفت: وقتی فرزند اولم در جبهه بود، پسر کوچک ترم آمد تا اجازه حضور در جبهه را بگیرد. به او گفتم فعلا برادرت هست، تو تکلیفی نداری. هر چه اصرار کرد اجازه ندادم. تا آنکه یک روز صبح وقتی نماز صبح را خواندیم، به او گفتم برو خواهرت را هم بیدار کن
و ای خواهرم! تو هم با حفظ حجابت جهاد می کنی،
هم در راه خدا، هم جهاد با نفس و هم جهاد با کفر.
شهید ملک علی نوری
وسط جاده زد کنار.
زیر انداز پهن کرد، از صندوق عقب هم برای وضو آب آورد.
نمازمان را همان جا خواندیم؛ اول وقت.
شهید صیاد شیرازی
یادگاران 11،کتاب صیاد شیرازی، نوشته رضا رسولی، ص77
این صبوری و تقوای پسرم باعث شد زن شرمنده شود و مردم او را سرزنش کنند.
(شهید علی محمد صباغ زاده/ ما اینجا عاشق شده ایم ص163-162)