پــــدر صــورت پسر را بوسید
گـفت :
تـــا کی میخوای بری جبهه ؟
پسر خندید
گفت :
قــول میدم این دفعه آخرم باشه بابا !
پدر : قــول دادی ها !!!
و پسر سر قولش " جان " داد ...
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
ختم صلوات به نیت سلامتي و تعجیل درظهور آقا امام زمان (عج) | 217 | 6766 | sarbandhay |
...::: انتخاب اجباری :::... | 183 | 6852 | baran |
خواستم بگم؟ | 61 | 4464 | msn |
بیست سوالی هر کی دوس داره جواب بده | 16 | 1138 | baran |
هندی ها و قدرت تخیل فوق العاده شان در فیلم سازی | 1 | 753 | msn |
کارتـــــــــــــــــــــــــون/زلـــزلـــه آذربـــایـــجـــان | 2 | 950 | msn |
آهنگ جدید و بسیار زیبای محمد اصفهانی به نام بوسیدن روی ماه با 2 کیفیت | 4 | 870 | msn |
عکس هایی از خودروهای لوکس در ایران | 1 | 734 | msn |
پدرجان، افتخار كن كه خداوند به تو چنين فرزندي عطا كرده است كه در راه خدا انجام وظيفه ميكند. اگر من در جبهه شهيد شدم، چه سعادتي بهتر از اين. مگر من از علي اكبرها بهترم و از علي اصغرها كوچكترم؟ پدرجان، چه راهي را بهتر از راه سرخ حضرت حسين(ع) سراغ داريد. اگر هست به من نشان بده تا به آن راه بروم. اسلام در خطي است كه هميشه به خون احتياج دارد. با توجه به اينكه برادران دوازده ساله و سيزده سالة ما شهيد ميشوند، هنوز هم كم است و اين درخت اسلام بايد با اين خونها آبياري شود.
شرمنـــــــــده از تو اے پـــــدر شهیـــــــد . . .
که تمـــــــام آرزوهــــــایت را بوسیــــــدے و گذشتــــے . . .و من نــــــگذشتــــــم . . !! و باز نتـــــــــــوانستم بگــــــذرم!!! شرمنـــــــــــــــــده ام . . .!
وسط جاده زد کنار.
زیر انداز پهن کرد، از صندوق عقب هم برای وضو آب آورد.
نمازمان را همان جا خواندیم؛ اول وقت.
شهید صیاد شیرازی
یادگاران 11،کتاب صیاد شیرازی، نوشته رضا رسولی، ص77
این صبوری و تقوای پسرم باعث شد زن شرمنده شود و مردم او را سرزنش کنند.
(شهید علی محمد صباغ زاده/ ما اینجا عاشق شده ایم ص163-162)
جایی برا موسسه روایت سیره ی شهدا نداشتیم
از همون اول یه خونه اجاره کرده و سیره ی شهدا رو راه انداخته بودیم
مدتی اجاره خونه عقب افتاده بود
هیچ منبع درامدی هم نداشتیم که اجاره رو تامین کنه
مسئول سیره بچه های موسسه رو جمع کرد و گفت بریم گلزار شهدا
همه راه افتادیم
رسیدیم سر مزار شهید زین الدین
مسئول سیره به تک تک بچه ها گفت:
گزارش کاراتون رو برا شهید بگین
تک تک گزارش دادیم
آخر سر مسئولمون خطاب به شهید زین الدین گفت:
ببین آقا مهدی! این وظیفه ی ما بود که انجام دادیم
الان هم اجاره خونه عقب افتاده ، صاحب خونه هم ما رو جواب کرده
تصمیم با خودتونه
اگه می خواین ما همچنان سیره شهدا رو نگه داریم ، اجاره ی مکانش رو جور کنین...
... صبح اول وقت روز بعد دیدم پدر شهید زین الدین اومد سیره
یه بسته پول گذاشت روی میز
جریان پول رو که پرسیدم ، گفت:
دیشب مهدی اومد به خوابم و گفت: این مبلغ رو برسونم به مسئول سیره ی شهدا
پول رو شمردیم ، دقیقا مبلغ اجاره ی عقب افتاده بود...